پژوهشگری به نام دلسا - نوشته ی ستاره امینی

 

پژوهشگری به نام دلسا

 

ساعتِ علوم بود. معلم در مورد توانائی هایِ جانداران مختلف صحبت می کرد.

مهسا از معلم پرسید: قوی ترین موجود روی زمین چیه؟

خانم اعتمادی از ما شاگردان خواست تا در این مورد نظرمون رو بگیم.

آیدا گفت: به نظر من نهنگ  قوی ترین موجود دنیاست. چون از همه جانداران بزرگتره.

بغل دستیِ من سارینا نظرِ دیگه ای داشت: مار از همه موجودات قوی‌تره. چون مار می تونه با سم موجودات زیادی رو از بین ببره بدون اینکه به خودش آسیبی برسه.

زهرا هم گفت: اما یه خرس بزرگ می تونه مار رو زیر پای خودش له کنه. پس خرس از همه قوی تره.

شادی گفت: اجازه خانم مگه نمی‌گن شیر سلطان جنگله؟ خب شیر از همه قوی‌تره دیگه.

لیلا که کنار سطل زباله مشغولِ تراشیدنِ مدادش بود گفت: عقاب! عقاب هم منقار و چنگالهای قوی داره و هم می‌تونه پرواز کنه.

آتوسا به لیلا اعتراض کرد و گفت: تا حالا شنیدی که عقاب بتونه ببر رو شکار کنه؟ ببر از عقاب قوی تره. اصلا از همه موجودات قوی تره.

خلاصه اینجوری بود که کلاس پر از هیاهو شد و بچه ها همه با هم نظرشون رو می‌گفتن و سعی می کردن معلم رو قانع کنن که نظر خودشون درسته: فیل... نه!کرگدن... نه! تمساح... فقط کوسه!!!

سپیده شاگردِ اولِ کلاس اما ساکت نشسته بود و خوب به حرفهای بقیه گوش میداد. وقتی خانم اعتمادی از شاگردان خواست تا نظم کلاس رو رعایت کنن و بدون اجازه صحبت نکنن، سپیده اولین کسی بود که دستش رو بالا گرفت و بعد از اجازة خانم معلم گفت: من شنیدم در بعضی کشورها پشه خطرناکی به نام آنوفِل وجود داره که هر سال حیوانات و آدمهای زیادی رو نیش میزنه و به بیماریِ کُشندة مالاریا مبتلا می کنه. پس پشه آنوفِل از همه قوی تره.

پرنیان گفت: خانم ببخشید به نظر من که ویروس کرونا از همه قوی تره. یه تنه تمام دنیا رو بهم ریخته. نگار گفت: خانم پرنیان درست می گه. اصلا میکروبها با اون قد و قواره ریزه میزه شون از همه پر زور تر هستن.

کلاس داشت دوباره شلوغ می شد که ریحانه از آخرِ کلاس بلند شد و گفت: اجازه خانم! به نظر شما کدوم موجود از همه قوی تره؟

 

 

بچه ها ساکت شدند. خانم اعتمادی گفت: تمام جاندارانی که شما گفتید پر قدرت هستن. ولی به نظر من قوی ترین موجود روی زمین انسان هست. انسان تمام موجودات رو رام میکنه. وحشی ترین حیوانات رو اسیر میکنه. خرسها، شیرها و ببرهای وحشی و بزرگ در سیرکها و باغ وحشها در برابر انسانها رام و مطیع هستند.

مارها و عقربهایی که در طبیعت با زهر خودشون هر جانداری رو می کشند، در آزمایشگاه ها و مراکز دارویی نگهداری می‌شن و از سم اونها در ساخت دارو ها استفاده میشه. حتی همون نهنگ که آیدا میگه بزرگترین حیوان جهان هست، توسط انسانها شکار میشه.

انسانها برای از بین بردن ویروسها و میکروبهایی که دیده نمی شن دارو می سازن و هیچ موجودی در این دنیا نمی‌تونه قدرتی بیشتر از انسان داشته باشه.

تا لحظاتی همه ما دانش آموزان ساکت بودیم و به صحبتهای خانم معلم فکر می کردیم...

به نظر من با اینکه این حرفها درست بود اما دلیل نمی شد که انسان قوی ترین موجود دنیا باشه. یک جای این حرف اشکال داشت. اما کجا؟؟

دستم رو بالا گرفتم و گفتم: اجازه خانم به نظر من انسانها با هوش ترین موجودات هستن نه قوی ترین موجودات.

خانم اعتمادی گفت: بله! هوش ما انسانها باعث شده که ما قوی ترین جانداران روی زمین باشیم.

من گفتم: ولی باهوش بودن با قوی بودن فرق می کنه. مثلاً...

خانم اعتمادی اجازه نداد جمله من تموم بشه و گفت: اگر فکر می کنی حرف من اشتباهه باید بتونی نظر خودت رو ثابت کنی. آیا می تونی ثابت کنی که موجودی قوی تر از انسان وجود داره؟

بعد رو به شاگردان کرد و گفت: من تا فردا به دلسا فرصت می دم تا با دلیل و مدرک به ما ثابت کنه که انسان قوی ترین موجود دنیا نیست.

توی دلم با خودم گفتم: کاش این حرف رو نزده بودم، حالا چکار کنم؟؟؟ اما همینکه یاد برادرم افتادم خیالم راحت شد و بلند گفتم: بله خانم معلم. من تمام تلاشم رو می کنم.

داریوش برادرم پنج سال از من بزرگتره و دانش آموز پرتلاش و ممتاز کلاس هشتم هست. داریوش عاشق تحقیق و مطالعه است و بزرگترین آرزوش اینه که در آینده یک دانشمند بشه.

نیم ساعت از رسیدن من به خونه می گذشت که داریوش هم از راه رسید. قبل از اینکه من چیزی از ماجراهای اون روز تعریف کنم خودش پرسید: چیزی شده؟ چرا اینقدر توی فکری؟ باز چه دسته گلی به آب دادی؟؟؟

من هم از خدا خواسته تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و آخر سر هم گفتم: حالا من موجود قوی تر از انسان از کجا پیدا کنم؟

داریوش گفت: اونجاس اونجاس... همینو ببر سر کلاس.

به گوشه ای از اتاق که داریوش نشون می داد نگاه کردم: یک مورچه مشغول حمل یک دانه برنج بود... با بی حوصلگی گفتم: من جدی حرف می زنم. تو شوخی می کنی؟ داریوش گفت: شوخی چیه؟ می دونی این دونه برنج وزنش از وزن مورچه بیشتره؟ ولی ببین چقدر راحت داره اونو حمل می کنه. می دونی مورچه ها می تونند باری صد یا حتی هزار برابر وزن خودشون رو حمل کنن؟ هیچ انسانی چنین قدرتی نداره...

گفتم: بله اما اگر این رو به خانم اعتمادی بگم بلافاصله جواب میده: انسان در یک ثانیه مورچه رو زیر پای خودش له می کنه پس انسان قوی تره!!!

داریوش گفت: خب پس ما به اسناد و مدارک بیشتری نیاز داریم. زودتر ناهار بخور و تکالیفت رو انجام بده. باید به یک سفر علمی بریم.

خوشبختانه مشقهای من خیلی کم بود و دو ساعت بعد من و داریوش با یه کوله پشتی از تجهیزات لازم در پارک بزرگ شهر بودیم.

داریوش به درخت چنار بزرگ و تنومندی اشاره کرد و گفت: می دونی عمر این درخت حدود 300 ساله. من این رو در کتاب تاریخچه شهر مون خوندم. با تعجب گفتم: 300 سال؟؟

داریوش گفت: بله 300 سال. البته این سن برای درختان اونقدرها هم عجیب و زیاد نیست. درختانی هستن که عمرشون به چند هزار سال هم می رسه. مثلا درخت سروی که در شهر ابرکوه یزد قرار داره 4000 سال سن داره و هنوز هم سرسبز و زیباست.  ولی یک انسان به ندرت می تونه بیشتر از 100 سال عمر کنه. پس درختها می تونن خیلی قوی تر از انسانها باشن. در حالیکه داریوش دوربین عکاسی و دفترچه یادداشت رو از کوله پشتی برمیداشت تا از اولین مدرک عکس و گزارش تهیه کنه، با خودم فکر کردم اگر خانم اعتمادی اینجا بود می گفت: یک انسان با تبر درخت رو در عرض چند دقیقه قطع می کنه. پس انسان قوی تره!!!

داریوش گفت: می دونی دانشمندانِ زیادی سالهاست در حال تحقیق برای افزایش عمر انسانها هستن و هنوز به نتیجه قابل قبولی نرسیدن. اما این درخت بدون اینکه نیاز به تلاش و تحقیق داشته باشه به این موفقیت رسیده.

بعد هم دفترچه یادداشت و خودکارش رو به من داد و گفت: خانم پژوهشگر! لطفا نتایج تحقیقات و بررسی ها رو با دقت یادداشت کنید.

مقصد بعدی ما کنار استخر بزرگ وسط پارک بود. جایی که پر بود از گونه های مختلف گیاهان و جانوران. داریوش  سنگ بزرگی را داخل آب انداخت. ناگهان قورباغه های زیادی به هوا جستند و داخل آب پریدند. به داریوش گفتم: چقدر قورباغه! اینا کجا بودند؟  داریوش گفت: همین جا. درست مقابل چشمهای ما. ولی چون کاملا همرنگ طبیعت بودن ما قادر به دیدن شون نبودیم. اونجا رو نگاه کن. ببین سه تا قورباغه روی برگهای نیلوفر نشستن. بعد از مدتی نگاه کردن تونستم قورباغه ها رو تشخیص بدم. پوست سبز رنگ شون کاملا همرنگ برگها بود و به زحمت دیده می‌شدن.

داریوش در حالیکه از قورباغه‌ها عکس می گرفت گفت: این که چیزی نیست. خیلی از حیوانات مثل آفتاب پرست، سفره‌ماهی و هشت‌پا می تونن رنگ بدن‌شون رو تغییر بدن و به رنگ محیط دربیان. اینجوری می تونن بدون دیده شدن حیوانات دیگه رو شکار کنن و از دست شکارچی ها هم در امان باشن.

هیچ انسانی رو دیدی که چنین قدرتی داشته باشه؟

گفتم: من ندیدم ولی شاید خانم اعتمادی دیده باشه...

داریوش خندید و گفت: به خاطر داری یک بار در فصل زمستان به این پارک اومدیم؟ گفتم: همون روز که آب استخر یخ زده بود؟ داریوش جواب داد: آفرین. به نکته خوبی اشاره کردی. خب دخترِ باهوش به من بگو اون روز این قورباغه‌ها کجا بودن؟

کمی فکر کردم و گفتم: در خواب زمستانی بودن. داریوش گفت: بله درسته. اما کجا؟

گفتم: نمی‌دونم. داریوش با خنده گفت: تویِ همین استخر یخ زده زیر گل و لای و لجنها مخفی شده بودن و خواب مگس و پشه های خوشمزه رو می دیدن.

گفتم: باورم نمیشه. چطور ممکنه در آبِ به اون سردی چند ماه بخوابن و زنده بمونن؟ یخ می زنن، خفه می شن...

داریوش گفت: یخ نمی‌زنن چون در اون مدت بد‌ن‌‌شون ضدِ یخِ طبیعی تولید می‌کنه. خفه هم نمی شن چون در خواب زمستانی با پوستشون تنفس می‌کنن. پوست قورباغه ها در تمام مدتِ خواب زمستانی اکسیژن آب رو جذب میکنه و به بدن‌شون می فرسته. گفتم: کی فکرش رو می کرد جانور به این کوچیکی چنین قدرت عجیبی داشته باشه؟

داریوش که مشغول عکاسی بود گفت: اینها فقط گوشه ای از قدرتهای این موجود حیرت انگیزه. اما فرصت ما کمه و باید به سراغ سوژه بعدی بریم. پس پیش به سویِ محوطه بازی...

چند دقیقه بعد من و داریوش مشغول تماشای حرکات جالب پسرهای نوجوانی بودیم که در حال تمرین ورزش پارکور بودن. اونها با پرشهای بلند و چرخ زدن در هوا نمایش جالبی رو اجرا می کردن که افراد زیادی و از جمله من و برادرم محو تماشا شده بودیم.

وقتی تمرینات ورزشکاران تموم شد داریوش از ماهرترین اونها پرسید: چقدر طول کشید تا تونستید به این مهارت برسید؟ پسرِ نوجوان در حالیکه نفس نفس می زد گفت: من سه سالی هست که به طور مرتب تمرین می کنم. البته هنوز کاملاً حرفه ای نشدم و باید خیلی بیشتر تمرین کنم.

به داریوش گفتم: یادت رفته؟ ما به دنبال اثبات قدرتهای انسانها نیستیم... داریوش گفت: عجله نکن خانمِ پژوهشگر. خوب تماشا کن و بعد خودت قضاوت کن...

داریوش این رو گفت و ناگهان به سمتِ چرخ و فلک شروع به دویدن کرد. گربه سیاهی که زیر سایه چرخ و فلک لم داده بود با دیدن داریوش با سرعت زیادی پا به فرار گذاشت و با چند پرش بلند از روی نیمکتها و میز تنیس، دور شد و در یه چشم بهم زدن بالای درخت پرید.

گفتم: فکر می کنم منظورت رو فهمیدم. گربه بدون اینکه سالها وقت بگذاره و تمرین کنه از ماهرترین پارکور بازِ پارک هم حرفه ای تره. داریوش گفت: بله. و لازم نیست هزینه ای هم برای ثبت نام پرداخت کنه.

با خنده گفتم: حتی می تونه به دیگران هم آموزش بده و حسابی پولدار بشه.

داریوش از گربه که حالا در حال پایین پریدن از درخت بود عکس گرفت و گفت: شاید برات جالب باشه که بدونی میمونها در حرکات بدنی حتی از این گربه هم مهارت بیشتری دارن و ورزش پارکور با الهام گرفتن از حرکات اونها ساخته شده. خب شاگردِ خوبِ کلاس! این درس رو هم یادداشت کن تا کمی استراحت کنیم.

چند دقیقه بعد روی نیمکت چوبی پارک مشغول خوردن میوه  بودیم که توجه ما به صحبتهای دو خانمِ مسن در نیمکتِ کناری جلب شد. یکی از اونها می گفت: پسرم در کشور آلمان زندگی میکنه و من نمی‌تونم به دیدنش برم. چون سفر به خارج از کشور هزینه زیادی داره، علاوه بر این من از سفر کردن با هواپیما می ترسم.

داریوش با شندین این حرف به من گفت: خانمِ پژوهشگر! شما در مورد پرستویِ دریایی شمالگان چیزی شنیدین؟

آیا می دونید این پرنده شگفت انگیز بیشتر عمر خودش رو در سفره و هر سال مسافت بین قطب شمال و قطب جنوب رو پرواز می‌کنه؛ به طوریکه مسیری که در طول عمر 20 ساله خودش طی میکنه بیشتر از سه بار سفرِ رفت و برگشت به کره ماه هست.

گفتم: اگر ما انسانها قدرت پرواز کردن داشتیم الان این خانم می تونست بدون نیاز به هواپیما برای دیدن پسرش به آلمان بره.

داریوش گفت: بله. پرواز یکی از بهترین توانمندی ها در بین موجودات زنده است. غازها، مرغابی ها، لک لک ها، فلامینگوها و گونه های زیادی از پرندگان بدونِ نیاز به گذرنامه، بلیت و هتل از کشوری به کشور دیگه و حتی از یک قاره به قاره دیگه کوچ می کنن. اما ما انسانها برای رفتن به کشورهای همسایه هم باید مقدمات زیادی رو فراهم کنیم.

داریوش در مورد تواناییِ پرواز صحبتهای زیادی کرد که برای من خیلی جالب بود و در حالی که با دقت به حرفهاش گوش می‌دادم، نکته های مهم رو برای گزارش کلاسی یادداشت می‌کردم.

به این ترتیب چند دقیقه ای گذشت. هوا کم کم رو به تاریکی می‌رفت که داریوش به من گفت: برای درس آخر آماد‌ای؟ گفتم: بله سراپا گوشم. داریوش گفت: کلاسِ بعدی ما همینجاست. درست زیر نیمکت. بعد ذره بین رو از کوله پشتی برداشت و گفت: این ذره بین رو بگیر و خوب به این مورچه های خستگی ناپذیر نگاه کن که چطور آخرین ساعات روز رو هم مشغول کار کردن هستند.

می دونی دلسا جان، تنها ما انسانها نیستیم که زندگی اجتماعی داریم. جانوارنِ زیادی مثل مورچه‌ها، زنبورها و موریانه‌ها هم در گروه های بزرگ با هم زندگی می‌کنند و زندگی جمعی اونها بسیار دقیق، منظم و قانو‌ن‌مند هست.

در خانواده بزرگ مورچه ها، همه وظیفه خودشون رو می‌دونن و به درستی به اون عمل می‌کنن. هیچ مورچه‌ای از زیرِ بارِ مسئولیتی که داره شونه خالی نمیکنه. مورچه هایِ سرباز تا آخرین نفس با دشمن می جنگند، مورچه هایِ کارگر هر روز از طلوع تا غروب  خورشید در حال کار کردن هستند بدون اینکه مرتکب تخلفی بشن.

مورچه ها پلیس، دادگاه، کتاب قانون، قاضی و زندان  ندارند. ولی همه به بهترین نحو کارشون رو انجام می دن. اما آیا انسانها هم همینجور هستن؟

گفتم: نه اصلاً. پس وظیفه‌شناسی و تعهد در زندگی اجتماعی هم یک توانمندی بزرگه که بسیاری از انسانها از اون برخوردار نیستن.

داریوش گفت: درسته خانمِ پژوهشگر. پس هر موجودی که در این جهان می بینی  قدرتها و توانایی های خاص خودش رو داره که باعث میشه به حیات خودش ادامه بده و نسلش در طبیعت حفظ بشه.

حتی بسیاری از این توانائی ها هنوز برای ما انسانها ناشناخته هستن.

هوا کاملاً تاریک شده بود که داریوش من رو به خونه رسوند و گفت: برو و بهترین گزارش کلاسیِ قرن رو بنویس تا من هم به عکاسی برم و عکسهای امروز و چند تصویر هم از اینترنت برای این گزارش چاپ کنم.

 

فردا صبح با اعتماد به نفسِ کامل به کلاس رفتم. قبل از اینکه خانم معلم از من بخواد، خودم داوطلب شدم و اجازه خواستم تا گزارشم رو برای همکلاسیها ارائه بدم.

تمامِ مشاهدات و آموخته های روز قبل رو به همراه عکسهایی که داریوش تهیه کرده بود  ظرف مدت یک ساعت برای همه توضیح دادم. در پایان هم گفتم: قدرتمند بودن، فقط به معنایِ زورمندی نیست، هر موجودی که برای بقایِ خودش تلاش می‌کنه و راهی برایِ ادامه زندگی، تغذیه و بقای نسل داره و تونسته از پسِ میلیونها سال زندگی بر روی کره زمین بربیاد، قدرتمنده. چه یک موجود ذره بینی مثل میکروب باشه و چه موجود عظیم الجثه ای مثل نهنگ.

در این لحظه همکلاسیهام با اشتیاق زیاد شروع به دست زدن کردند و با صدای بلند از من تشکر می کردند.

خانم اعتمادی به سمت من اومد و گفت: از اینکه موضوع درس رو اینقدر جدی گرفتی و چنین گزارشِ جالبی تهیه کردی سپاسگزارم. خوشحالم که شاگردی به سختکوشیِ تو دارم.

فکر می کنم در مورد قدرتها و توانائی های موجودات زنده باید تجدید نظر کنم.

 

 

باید بگم اون لحظه یکی از زیباترین لحظه های زندگی من بود. لبخند معلم و تشویقهای دوستانم رو هرگز از یاد نمی‌برم. بهترین درسی که از اون ماجرا گرفتم این بود که داشتنِ یک مربی و راهنمای خوب برای حلِ مسائلِ دشوارِ زندگی چقدر می تونه مفید و باارزش باشه. من به داشتنِ برادری مثل داریوش به خودم می بالم و از این بابت خیلی خوشحالم./ پایان