بی مصرف ها؛ آلبوم خاطرات اکشن

 

 

با نزدیک شدن به زمان اکران چهارمین دنباله ی بی مصرف ها که احتمالا آخرین آن نیز خواهد بود، این چند سطر را تقدیم همه ی آن هایی میکنم که دوازده سال پیش با دیدن کلی پیرمرد دوست داشتنی یک جا و در یک قاب ذوق زده شدند..      

The Expendables (2010)                                          

         ...

تصویر چند موتور دسته خرگوشی در لانگ شات، نمایی بسته از سطح کره ی ماه و تصویری از آسمان پر ستاره به همراه ماه شب چهارده، ارمغان هنری سیلوستر استالونه شصت و پنج ساله در مقام نویسنده و کارگردان برای طرفداران خویش در آغاز فیلم است. فیلم با ماموریت قهرمانان ما برای نجات جان گروگان هایی در خلیج عدن از دست گروگانگیرهای سومالیایی آغاز می شود. کمی قبل از ورود بی مصرف ها به کشتی گروگانگیرها طی اقدامی عجیب گروگانها را به محوطه ی پایین کشتی منتقل می کنند تا دار و دسته ی بارنی (سیلوستر) به راحتی از روی عرشه بر آن ها مسلط باشند. با این حرکت گروگانگیرها جای شکی باقی نمی ماند که این آدمهای خشن و بی احساس تمام عمر خود را صرف کسب رذایل اخلاقی نموده اند و فرصتی برای رشد شعور و آگاهی در وجود خویش باقی نگذاشته اند. گروگانگیرها با پرتاب ساک دستی حاوی اسکناس توسط بارنی متوجه حضور قهرمانان ما می شوند. از مشاجره ی بین دو طرف معلوم می شود که توافق اولیه بر سر سه میلیون دلار بوده ولی تاخیر در مهیا نمودن پول به مزاق گروگانگیرها خوش نیامده و آنها دو میلیون دلار دیگر نیز مطالبه نموده اند. نکته ی جالب توجه  در این صحنه، خودِ ساک دستی حاوی سه میلیون دلار است. از آنجایی که انتشار و توزیع اسکناسهای پانصد و هزار دلاری چندین دهه است که در آمریکا ممنوع شده، پس در بهترین حالت ساک دستی کذایی باید حاوی سیصد بسته اسکناس یکصد دلاری باشد که نیست. این که چرا گروگانگیرها با دیدن ابعاد ساک حاوی اسکناس متوجه نمی شوند که قهرمانان ما خلف وعده کرده و به جای سه میلیون دلار، تنها پیش پرداختی مختصر پیشکش نموده اند برای من یکی که جای تعجب ندارد. تا آنجا که حافظه یاری می کند از زمان شیپورچی به این طرف بهره ی هوشی بیش از این در آدم بدهای قصه ندیده و نشنیده ام. همزمان با کارگر نیفتادن پند و نصیحتهای بارنی در دل و جان گروگانگیران، گانر (دولف لاندگرن) با شلیکی سرخود و هماهنگ نشده سرکرده ی گروگانگیران را از وسط نصف می کند تا همین اول کار دستمان بیاید درجه سنی فیلم (R) است.  پس از پایان درگیری طبق معمول نباید نگرانی خاصی داشته باشیم چون گروگانگیرها به سزای اعمال خود رسیده اند و گروگان ها و قهرمانان ما نیز کوچکترین خط و خشی بر نداشته اند، البته به جز گانر که خود مقصر شکاف گوشه ی ابروی خویش است.  در بازگشت از ماموریت، لی (جیسون استاتهام) سوغاتی در دست به دیدار نامزد آینده ی خویش می رود و اینکه وسط این معرکه چه وقت و چگونه به تهیه سوغاتی پرداخته چندان مهم نبوده و به ما نیز ارتباطی پیدا نمی کند. لی که سرزده و بد موقع هم به خانه ی لیزی می رسد متوجه می شود که نامزد احتمالی اش در غیبت طولانی او برای رهایی از شر خاطرات مشترکشان، یکی از جوانان اراذل محل را به دوستی برگزیده است. لی با ورانداز نمودن وجنات و سکنات رقیب سری به نشانه ی تاسف تکان داده و پس از پیشکش نمودن هدایا به لیزی گوشزد می کند که جوانک کذایی به هیچ وجه لیاقت او را ندارد و با همان موتوری که آمده بود از آنجا دور می شود. البته که در چند سکانس بعدتر مشخص می شود پیشگویی لی درست بوده و با دیدن چهره ی کبود لیزی خون جلوی چشمان لی را گرفته و جوان لاابالی به انضمام چند تن از دوستانش و توپ بسکتبالشان ارشاد و بستری می شوند. با مشخص شدن ماموریت بعدی که اتفاقا دستمزد آن پنج میلیون دلار است (همان پنج میلیون دلاری که به گروگانگیرها وفا نکرد)، بارنی و لی برای شناسایی موقعیت با هواپیمای آب نشین بارنی راهی خلیج مکزیک می شوند. قصد ندارم مته به خشخاش بگذارم اما در نمای فرود هواپیما، بارنی جوری هواپیمای آب نشین را با طناب به اسکله می بندد که آدم ناخودآگاه یاد سکانسی از فیلم "احمق ها در دریا" از لورل و هاردی می افتد و عن قریب است که سیلوستر مشتی علف از جیب درآورده و جلوی هواپیمای زبان بسته بریزد. دو قهرمان گردن کلفت ما در پوشش پرنده شناس و عکاس بدون کوچکترین جلب توجهی مجوز ورود به جزیره را دریافت می کنند! انگار سربازان ساکن جزیره به دیدن هنرمندان عکاس و دانشمندان زیست شناس با دور بازوی پنجاه سانت عادت دارند و اگر غیر از این بود مشکوک می شدند. استالونه هم گویی دانسته که کنار آمدن با جو نظامی و خشن حاکم بر جزیره در توان ما نیست. از این روست که رابط و راهنمای بارنی، خرامان خرامان همراه با موسیقی اسپانیولی وارد کافه ی محل قرار می شود. خب توقع نداشته باشید که استالونه خود نویسنده، کارگردان و رل اول فیلم باشد و صحنه های رمانتیک فیلم را به دولف لاندگرن و رندی کوچار بدهد. به این قانون نانوشته در فیلم های اکشن که در صحنه های درگیری گلوله های آدم بدها به در و دیوار می خورد و تیر قهرمانان ما به همان جایی می نشیند که باید، عادت داریم. اما در دومین صحنه ی درگیری بارنی و لی با سربازان جزیره، در نمایی سیلوستر روی زمین می افتد و در هر حالی که در هر دستش کلتی دارد در حضور سربازان آماده ی شلیک غلتی می زند و همزمان با چرخش سیلوستر دوربین هم سرو ته شده و زاویه ی دید وارونه ی قهرمان ما را به تصویر می کشد. سربازان که گویی مثل ما از این تکنیک فیلمبردار به وجد آمده اند، از یک متری غلتیدن قهرمان ما را با لذت می نگرند و شلیک نمی کنند تا بارنی به درک واصلشان کند. در پایان باید عرض کنم سکانس های گفتگو بین سیلوستر و میکی رورک در تلطیف فضای خشن فیلم بی تاثیر نیست. خاطرات تول (میکی رورک) از زنی که در بوسنی روی پل ایستاده بود یاد آدم می اندازد که دیالوگ ها را استالونه ای نوشته که روزگاری برنده اسکار فیلمنامه نویسی می شد. صحنه های اکشن فیلم به دل می نشیند، به خصوص وقتی که می فهمی مهره ی گردن سیلوستر در صحنه ی درگیری با استیو آستین می شکند و خیلی از اتفاقات جلوی دوربین بر خلاف آثار پفکی این ژانر،جدیِ جدی است. خلاصه که تماشای یک جوخه کهنه قهرمان در یک قاب برای دوستداران این ژانر اتفاق جالبی است حتی اگر فیلم نامزد دریافت تمشک طلایی در رشته کارگردانی شده باشد.