عزیزان نیک اندیش
قدردان همراهی پر بهایتان هستم.
این سروده زاده ی تشویش و اندوه نیمه شبی تف دیده از گرمای تیرماه است...
و زمزمه ی بیتی از صائب صاحبدل که
داغ از حرارت جگرم داد می زند
آتش به سوز سینه من باد می زند
با آرزوی دلی آگاه و ضمیری بیدار..
فکر محال
منم آن برکه ی غمگین،که میجویَد هلالی را..
بیا بنگر نگاهِ هرشب از مهتاب،خالی را..
شب و تنهایی و دلتنگی و یاد نگاهی مست
کجای قلب فنجان جا دهم اینگونه فالی را..
نشد یک آن جدا از من خیال داغ لبهایت
چه کس دارد به سر هر شب چنین فکر محالی را؟..
شبیه خال تو،آن دانه ی در دام لبخندت
ندیدم در مدار آفرینش خط و خالی را...
بیا وا کن جنوب شرقی آغوش گرمت را
بگیر از من غم غربی ترین بغض شمالی را..
مبادا خاطرت آزرده گردد با دو خط شعرم
نوشتم تا بدانی در نبودت شرح حالی را...