برکه ی بی تاب

 

 

ای آنکه لبت، نغمه ی صد چلچله دارد؛

با فکر تو هر شب، دل من مشغله دارد...

 

هر بار دو چشمم به تنت دست کشیده ست،

گفتی که نگاهت بخدا مسئله دارد...

 

می خندی و صد لرز می افتد به وجودم

لبخند شما زیر سرش، زلزله دارد...

 

از عمق نگاهت به دلم پُل زدی اما،

چشم من از اندام شما، فاصله دارد...

 

ای واای، درونِ منی و بی خبر از من؟

این برکه ی بی تاب، ز ماهش گله دارد...

 

هر بار گذشتی ز من و عشق،ولی آااه

تا روز قیامت دل من، حوصله دارد...