پرده بردار ای معمّا،رمز بُگشا از نگاهت
ای که افتادم به دامِ چشمِ مستِ پُر گناهت..
پرده بردار و بریز از جام چشمت در وجودم
مست کن هشیاری ام را،با نگاهِ گاه گاهت..
"ای که افسونِ نگاهت،چشمِ دریا را گرفته"
بی تو شب مانده ست و من در حسرت نور پگاهت..
یوسفی،اما زلیخا هم نبودم تا ببینم
آفتابت را به زندان،یا که ماهت را به چاهت..
امشبی در گرگ و میشِ خواب عقل و سستی زهد
اشتباهی رو به من کن، ای فدای اشتباهت..
عطر دوری میزنی و میشوم دلتنگ،امّا
قبل رفتن ای معمّا،رمز بگشا از نگاهت..