هنوز هم

 

او می گذشت از من و امّا هنوز هم...

چشمش به خنده گفت، که آیا هنوز هم؟...

 

گویا جواب داد نگاهم، نمانده است

یک لحظه خالی از تو دل ما هنوز هم...

 

آری به هر کجا بروم با منی و باز

می پیچد عطر و بوی تو آنجا هنوز هم...

 

با یاد چون تویی،دگر از "من" چه مانده است؟

در لحظه می کُشی من و ما را هنوز هم...

 

کمتر بخند، قلب مرا زیر و رو نکن

آخر چرا؟ نپرس!، که زیرا هنوز هم...

 

"از من گذشت و من هم از او..." شهریار،نه!

او می گذشت از من و اما هنوز هم...