شبهای شعر خوانی من

‍ ‍

امشب دوباره مستم و دل، مبتلای توست..

بنگر که واژه واژه غزل، در هوای توست..

 

"شبهای شعرخوانی من، بی فروغ نیست"

باز آ که ذرّه ذرّه تنم، آشنای توست..

 

ای شَه نشینِ قلبِ غمینم، خوش آمدی

بنشین که چکّه چکّه غمم، مقتدای توست..

 

میپُرسی ام که، چشم دلت در پیِ من است؟

دل؟ وه!! که تکّه تکّه ی جان پا به پای توست..

 

ای غنچه ی گُلی که نگاهم نمی کنی

باشد ولی نگاه نگاهم فدای توست..

 

نبض مرا بگیر، بفهمی چه می کِشم

دلتنگی ام گناه گناه از برای توست...