منت فانوس

 

 

ماهیِ تُنگم، رفیقِ جبریِ محبوس ها

مانده ام در حسرتِ دیدارِ اقیانوس ها..

 

در میانِ نارفیقان، جز مدارا چاره نیست..

آه از تلخیّ زهرِ خنده ی جاسوس ها..

 

عشق! ای رویای من، دیری ست تنها مانده ام

خسته و غمگین میانِ هجمه ی کابوس ها..

 

بعدِ تو انگار در زنجیرِ شب ها مانده ام

زخمیِ تقدیرم و سرشار از افسوسها..

 

باز کن ابر مرا، با آفتاب چشم خویش

مانده ام بد زیر بار منّتِ فانوس ها!..

 

می رسی یک روز با لبخند...در زندان خویش

دلخوشم با این خیالاتم، همین معکوس ها..