دمنوش غزل

 

 

تمامِ من شدی، از تو مگر راهِ فراری هست؟

تماشا کن مرا در چشمهایت، تا بهاری هست..

 

هوا سرد است، دمنوش غزل آورده ام بنشین

که از دل می رود با خنده هایت هر غباری هست..

 

فدای خنده های تو، اگر از دوری ات مُردم،

همیشه بعد هر لبخند، اشکِ مرگباری هست..

 

چنان عطر خیالت لحظه لحظه می برد هوشم

که یادم می رود بین تو با "او" هم قراری هست..

 

و می خندد به شعرم خاطرات تلخ و شیرین ات

"ولی ای بی وفا،از بی وفا هم انتظاری هست"..

 

فقط یک شب تحمل کن مرا در هُرم آغوشت

که باور کرده ام دل مرده ها را هم مزاری هست..

 

نمی رنجم اگر آسان گذشتی از من و این عشق

که با شبهای مستی، بامدادانِ خماری هست...