ربطی به سوز سرد پاییزی ندارد..
دیری ست در من عشق، واریزی ندارد..
یخ کرده ام، چای لبت داغ است، اما
فنجان چشمم شوقِ لبریزی ندارد...
نا مهربانی هات، دورم کرد از تو..
زیبایی! اما چشم من، هیزی ندارد..
دلتنگی ام را پای خوبی هات نگذار
قلب خمار و سست، پرهیزی ندارد..
بی خوابی ام شبها شده یک عادت و آه..
دیگر دلم شوقِ سحرخیزی ندارد..
یک قطره ام در موج موجِ عاشقانت!
دریا برای قطره ها چیزی ندارد..