درد آشنا

 

 

نگاهم کن، نگاهم کن، اگر دیوانه میخواهی..

چه مانده از منِ بی تو؟ مرا ویرانه میخواهی؟

 

به جا آوردی ام؟ آری.. شکستم بعد تو ای عشق

منم! دردآشنای تو؛ تو که بیگانه میخواهی..

 

کمی ای غم، غم زیبای بی رحم ام، کنارم باش

جدایی رسم این دنیاست بدبختانه؛ میخواهی؟..

 

نه.. عشق از تو نمیخواهم، ترحم کن کمی بنشین

کمی بنشین..، زنی با شانه ای مردانه میخواهی؟..

 

چنان در خویش پنهانم، چنانی در دلم پیدا

که میبینم تو را در جسم خود، همخانه میخواهی؟

 

خیالی نیست..بگذر..یادِ چشمانت مرا کافی ست..

که فهمیدم مرا بی معرفت..ویرانه میخواهی..