تغییر

 

 

آمدی، تا منِ در من، به "تو" تغییر کند..

تا مرا خاطره ها باز نمکگیر کند...

 

آمدی، زنگِ غم از آینه ی قلبم رفت،

قسمت این بود، مرا عشق تو تطهیر کند...

 

همه ذرّات تن من، متبلور شده است

و خدا خواست، مرا مهرِ تو تسخیر کند...

 

رو کن ای حضرت مهتاب، به تاریکی من

شاید اندوهِ مرا، نورِ تو تفسیر کند...

 

کاش من باشم و پاییز و تو و خلوتِ شب

می شود صبح نیاید؟ و کمی دیر کند...؟