فریب

 

 

 تنها، کنارِ پنجره در خویش مرده‌ام..

شب گریه را ستاره ستاره شمرده‌ام..

 

آری.. عزیز من، غمِ دوری‌ت کاری است..

کاری تر آن فریب، که از عشق خورده‌ام...

 

بعد از تو غربت دل من، آشنای کیست؟

دست که را به سینه ی سردم فشرده‌ام..؟

 

در جنگ نابرابرِ بین من و غم‌ات،

خود را به دست خاطره‌هامان سپرده‌ام..

 

برگرد.. پلک پنجره باز است و باغ، سبز

تنها منم که بی تو خزانم، فسرده‌ام..

 

دست مرا بگیر و ببر با خودت رفیق،

یادم بیاور آنچه که از یاد برده‌ام...