مرورت میکنم بازم توی ذهنم، توی شعرم...
چشات مثل همیشه میشه مطلع، میشه آغازم...
میدونی که.. همه دار و ندارم نذرِ چشماته
دوباره پای عشق تو، همه هستیمو می بازم..
مثه بارونِ نم نم، بارِشِت آغاز شد در من،
یادت هس حسی که داشتم بهت رو همّه فهمیدن؟
هنوزم فال میگیرم به این نیت که عاقل شم
ولی میدونه حافظ هم.. "ندارم دستت از دامن"
نمیدونی چقد پاییز امسال، سرد و غمگینه
چی شد که برگ برگِ با تو بودن داره میریزه؟
دوباره دستامو میگیری توی دستای گرمت؟
گل پاییزی من، خاطراتم از تو لبریزه...
دارم جون میکَنم حالم عوض شه، روبرا شم باز
مگه میذاره دلتنگیت یه لحظه از غمم کم شه؟
میشه دلواپست باشم، بپرسم حالتو گاهی؟
دعا کن عشق من، حوّای تو، یک روز، آدم شه...
هوایِ بی تو بودن، بد پَسه، دلگیره.. پاییزه..
دیگه کم کم همین یه ذرّه حس هم داره می میره...
نیای چشمام به راهت خیره می مونه، میرم، اونوقت
جای من، انتقامم رو ازت، این عشق می گیره...