چیزی نمانده بی تو از من، حضرتِ فرهاد،
دیدی جدایی بین ما هم اتفاق افتاد؟..
طوری نگاهم میکنی انگار در چشمت
مثل تمام عکسهایم، رفته ام از یاد...
اما عزیزم، خاطره های تو می رقصند
در ذهنِ من چون قاصدکهای رها در باد..
هرشب غمت را می نوازم نُت به نُت با عشق
در گوشهی دل، دستگاهِ بغضِ بی فریاد..
می خواهم از لحن غزل آلودِ چشمت تا
بگذاردم با زخمهایم، لحظه ای آزاد...
نه بال دارم، نه هوای پر زدن، اما
پر میکشم یک شب از اینجا، هرچه بادا باد...