حسود

 

 

چه غم که شوریِ چشمِ حسودها، کاری ست..؟

چرا که تاب و تبِ عشق، بین ما جاری ست..

 

شکستِ آیِنه، آغازِ فصلِ تکثیر است ؛

که دستِ گرمِ محبّت، عجیب معماری ست..!

 

نهالِ مِهر نشاندم درونِ سینه ی خویش؛

نه گُل!، که هستیِ گُل، خوارِ منّتِ خاری ست...

 

اگرچه در نظر خلق، ما خطاکاریم ؛

گناهِ عشق، قشنگ است، خویش آزاری ست...

 

هزار بار بمیرم، دوباره زنده شوم؛

جواب من به تو ای عشق، باز هم آری ست..

 

سپردمت به خداوند، دستِ ربِّ فَلَق

چه غم که شوریِ چشمِ حسودها، کاری ست...